۱۸۷ بار خوانده شده

بخش ۷۸ - برکشتن هر دو لشکر ازهمدیگر و گریختن زنگی زوش از بند سرخ پوش گوید

. . . سرخپوش
چنان بسته آورد زنگی زوش

نهادند زنجیر در گردنش
به زنجیر چون شیر نر کردنش

چو ازتیره شب پاسی اندر گذشت
دلیران برفتند از روی دشت

فرود آرمیدند یکسر به جای
نه بانگ تبیره نه زخم درای

چه زنگی چنان خواب کردار دید
سربخت از خواب بیدار دید

درآمد به نیرو و بگسست بند
سر پاسبانان هم از تن بکند

از آن پاسبانان بکشت او چهار
وز آن پس بشد همچو ابر بهار

چنین تا به نزد سپهبد رسید
زمین بوسه داد آفرین گسترید

چه دیدش بشد شاد دل شهریار
ز شادی بشد باده را خوستار

می و نقل و مرغ و قدح خواستند
یکی بزم شاهانه آراستند

همی باده خوردند و شادان شدند
بر این گونه تا خور برآمد بلند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷۷ - رزم زنگی زوش با نقابدار سرخ پوش و گرفتن سرخ پوش او را گوید
گوهر بعدی:بخش ۷۹ - رزم شهریار با نقابدار سرخ پوش گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.