۴۴۵ بار خوانده شده

غزل ۲۳۳

روندگان مقیم از بلا نپرهیزند
گرفتگان ارادت به جور نگریزند

امیدواران دست طلب ز دامن دوست
اگر فروگسلانند در که آویزند

مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست
که اهل معرفت از تو نظر بپرهیزند

نشان من به سر کوی می‌فروشان ده
من از کجا و کسانی که اهل پرهیزند

بگیر جامه صوفی بیار جام شراب
که نیک نامی و مستی به هم نیامیزند

رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار
هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند

مرا که با تو که مقصودی آشتی افتاد
رواست گر همه عالم به جنگ برخیزند

به خونبهای منت کس مطالبت نکند
حلال باشد خونی که دوستان ریزند

طریق ما سر عجزست و آستان رضا
که از تو صبر نباشد که با تو بستیزند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۳۲
گوهر بعدی:غزل ۲۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.