۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵ - قطعه ای که به مسعود سعد سلمان نوشته شده

بوالفرج را در این بنا که در آن
اختلاف سخن فراوان گشت

سخنی چند معجب است که عقل
بر وقوفش رسید و حیران گشت

گوید این در بهشت یکچندی
روضه دلگشای رضوان گشت

چون به آدم سپرد رضوانش
منزل آدم اندرو آن گشت

به زمین آمد از بهشت آدم
غربت او به کام شیطان گشت

یوبه منزل بهشتش خاست
گر چه دشوار بود آسان گشت

سکنه او بدو فرستادند
تا به تمکین گوهرش کان گشت

عرصه عمر آدم آخر کار
خالی آورد و تنگ میدان گشت

غیرت غیر برد بر سکنه
ز آرزو خواستن پشیمان گشت

خانه زان شخص بازماند ولی
مدتی غوطه خورد و پنهان گشت

گرد او وهم گشت نتوانست
گرد اسرار غیب نتوان گشت

اندرین عصر چون پدید آمد
قصر مسعود سعد سلمان گشت

تا جهان است او نگهبان باد
این بنا را که او نگهبان گشت

خاطر خواجه بلفرج بدرست
گوهر نظم و نثر را کان گشت

هنر از طبع او چو یافت قبول
جان با جسم و جسم با جان گشت

ذهن باریک بین دوراندیش
سخن او بدید حیران گشت

رونق و زیب شعر عالی او
حسن اسلام و نور ایمان گشت

مشرکش جون بدید لفظی گفت
که بدان مؤمن و مسلمان گشت

شاعران را ز لفظ و معنی او
لفظ و معنی همه دگر سان گشت

ره تاریک مانده روشن شد
کار دشخوار بوده آسان گشت

معجز خامه اش چو پیدا شد
جادوئی های خلق پنهان گشت

راست آن آیت است پنداری
که عصا بود باز ثعبان گشت

زان دل و خاطر دلیر سوار
که همی گرد هر دو نتوان گشت

هر سواری دلیر نظم که بود
کند شمشیر و تنگ میدان گشت

خاطر من چو گفته او دید
از همه گفته ها پشیمان گشت

من چه گویم که آنچه او گفت ست
شرف و فخر سعد سلمان گشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.