هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و غزلگونه، بیانگر درد فراق و عشق نافرجام است. شاعر با استفاده از تصاویر زیبا و استعارههای غنی، از معشوقی میگوید که با رفتنش، جهان را بر وی تیره و تار کرده است. او از جمال و زیبایی معشوق سخن میگوید و تاثیری که بر قلب و جانش گذاشته است. همچنین، در ابیاتی به ستایش از پادشاه زمانه (ناصرالدین شاه) پرداخته شده است.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و استعارههای ادبی است که درک آن برای مخاطبان جوانتر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از ابیات حاوی احساسات شدید و غمانگیز هستند که برای سنین پایینتر مناسب نیست.
شمارهٔ ۹۴ - در مدح وزیر عدلیه غلامحسین خان غفاری
آگهی دیگر چها ای غارت جان کرده ای
زلف را آشفته و خلقی پریشان کرده ای
بر رخ خورشیدوش افکنده ای مشکین نقاب
روز ما را تیره تر، از شام هجران کرده ای
ای کمان ابرو، ز شرّ غمزه ات افغان که باز
رخنه ها ز آن ناوک دلدوز، در جان کرده ای
تا تو ای سرو خرامان، از کنارم رفته ای
جوی خون از دیده ای جاری به دامان کرده ای
چشم بد دور از وجودت باد کز رخسار و قد
بزم ما را غیرت گلزار و بستان کرده ای
تا گشودستی به شکر خنده لعل روح بخش
خون زحسرت در دل لعل بدخشان کرده ای
ای عزیز مصر خوبی یوسف جان را اسیر
در، چه سیمین زنخ چون ماه کنعان کرده ای
مردمان گویند، بوسی را به صد جان می دهی
گر چنین باشد نگارا، خوب ارزان کرده ای
ای بلای جان دمی بنشین که تا برخاستی
فتنه ها برپا از آن بالای فتان کرده ای
زان چه کردستی عیان گفتیم جانا شمه ای
لیک در عالم بسی آشوب پنهان کرده ای
ای امین خلوت شه، فخر کن بر عالمی
زانکه عمری خدمت سلطان دوران کرده ای
خواستی تا همت از طبع امینی ای محیط
شهره خود را در سخن چو سلمان کرده ای
گر وجودت کیمیا گردد، عجب منمای چون
جبهه سایی در ره خسرو، فراوان کرده ای
ناصرالدین شه که گردون گویدش ای شهریار
حلقه ی فرماندهی در گوش کیوان کرده ای
زلف را آشفته و خلقی پریشان کرده ای
بر رخ خورشیدوش افکنده ای مشکین نقاب
روز ما را تیره تر، از شام هجران کرده ای
ای کمان ابرو، ز شرّ غمزه ات افغان که باز
رخنه ها ز آن ناوک دلدوز، در جان کرده ای
تا تو ای سرو خرامان، از کنارم رفته ای
جوی خون از دیده ای جاری به دامان کرده ای
چشم بد دور از وجودت باد کز رخسار و قد
بزم ما را غیرت گلزار و بستان کرده ای
تا گشودستی به شکر خنده لعل روح بخش
خون زحسرت در دل لعل بدخشان کرده ای
ای عزیز مصر خوبی یوسف جان را اسیر
در، چه سیمین زنخ چون ماه کنعان کرده ای
مردمان گویند، بوسی را به صد جان می دهی
گر چنین باشد نگارا، خوب ارزان کرده ای
ای بلای جان دمی بنشین که تا برخاستی
فتنه ها برپا از آن بالای فتان کرده ای
زان چه کردستی عیان گفتیم جانا شمه ای
لیک در عالم بسی آشوب پنهان کرده ای
ای امین خلوت شه، فخر کن بر عالمی
زانکه عمری خدمت سلطان دوران کرده ای
خواستی تا همت از طبع امینی ای محیط
شهره خود را در سخن چو سلمان کرده ای
گر وجودت کیمیا گردد، عجب منمای چون
جبهه سایی در ره خسرو، فراوان کرده ای
ناصرالدین شه که گردون گویدش ای شهریار
حلقه ی فرماندهی در گوش کیوان کرده ای
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل/قصیده/قطعه
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۳ - و له ایضاً الرَّحممَه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۵ - مزیّن به منقبت عین الله الخالق حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.