۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲

زهی ز غیرت ابروت دلشکسته هلال
ز روی خوب تو خورشید را رسیده زوال

چه فتنه ی که زرشک چو طوق زنجیر است
به گاه جلوه درپای حوریان خلخال

زشرم چشم تو نزدیک شد بدان کاید
بسان عقرب بی چشم در وجود غزال

برای آن که مبادا بخون بیالاید
چو در دلم گذری بر میان زدی خلخال

غلط نمودم گویا سفر داری
به سوی روضه دریا دل ستوده خصال

شهنشی که ز حفظش سپند بر آتش
کند قرار چو بر عارض نکویان خال

به وقت قهر بدریا درافکند آتش
به گاه حلم نگهدارد آب در غربال

بشکر آنکه ببحر کفش فتاد ز بحر
همیشه کلکش در سجده بود چون انذال

خراج حلم و رابست از نخست جدا
قراض های زر و سیم بر میان خیال

چنین که جودش رسم سوال را برداشت
به روز حشر عجب گرز کس کنند سوال

چه طبع خواهد تا وصف حلم او گوید
چه پشه خواهد تا کوه را شود حمال

خدایگانا با آن که طبع ساحر من
نفوس ناطقه را میکند زحیرت لال

گه کتاب مدحت ز پرتو معنی
شود گداخته اندر کفم قلم چون نال

چو غوطه دادم در بحر فکر خود را دوش
بدان خیال که کردم تو را مدیح سگال

قلم به بانگ بلند صریر با من گفت
که ای صواب تصور نموده امر محال

مرا زبان دود از مدح او چنین عاجز
ترا زبانی وانگاه مدح اوست خیال

همیشه چون که ندانند جهل را چون علم
همیشه تا که شناسند نقص را زکمال

عدوی جاه ترا نطفه خون خور او به صلب
بدان صفت که در ارحام مادران اطفال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.