۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶

به هر قتلم یک نفس بس نرگس جانانه را
شعله کافی بود بال و پر پروانه را

خون تراوش می کند از چاک های سینه ام
طفل اشکم باز گم کرد است راه خانه را

مردم چشمم کنند از دل به سوی دیده اشک
همچو موری کو بسوی خانه آرد دانه را

من مسلمان نیستم گبرم ولی از بیم خلق
میفروزم در درون خانه آتش خانه را

تکیه بر دیوار نتوانم نمود از بس که دل
تا فتد از آه آتش بار این ویرانه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.