۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷

چون گرم گریه کردم چشم گهرفشان را
انداختم به ساحل چون موج آسمان را

ترسم زننگ ننهد دیگر بر آستان پا
ورنه به بوسه زحمت میدادم آستان را

تا زودتر بسوزی ای برق آه او را
چون عندلیب از خس میسازم آشیان را

گر بودی از سگانش امید التفاتی
کی بود تاب بودن در سینه استخوان را

جان را نبود قوت کز سینه تا لب آید
از چاک سینه صد در بررخ گشوده جان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.