۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸

ز ضعف تن مژه ام را بهم رسیدن نیست
نبستن مژه از مرده بهم دیدن نیست

خوشم به سنگدلیهای او که درد مرا
دل ار نه سنگ بود، طاقت شنیدن نیست

مرا جفای تو پا بسته تر کند، آری
چو پر بسوزد پروانه را پریدن نیست

بخون طپیدن بسمل، یقین نمود مرا
که بعد کشته شدن نیز آرمیدن نیست

چه شد که از رخ او گل نچیده ام کان گل
برای زینت باغست، بهر چیدن نیست

تأسفت که بر روزگار رفته خورد
برای کشته شدن صید را طپیدن نیست

چگونه آه کشم، کانچنان گرفتارم
بدست غم که مجال نفس کشیدن نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.