۱۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

به افسون بخت من چین از جبین باز نگشاید
بلی از هر نسیمی گل درین گلزار نگشاید

چنان بگرفته در آغوش چشمم نقش رخسارش
که از یکدیگر او را مژده دیدار نگشاید

همین فرق است از منصور تا من که آن چنان خوارم
که بهر سوختن هم کس مرا از دار نگشاید

زمن هر ذره خواهان غم و ترسم که چون جایی
هجوم مشتری شد کاروانی بار نگشاید

هوسناکان وصال دوست می جویند عاشق را
سرت گردم، گره بر کار زن تاکار نگشاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.