۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱

دردا که یار بر سر لطف نهان نماند
نامهربان دو روز به ما مهربان نماند

شرمنده ی سگان ویم، بعد مرگ هم
کز سوز سینه در تن من استخوان نماند

اکنون کشید تیغ که در آستان او
دیگر برای روح شهیدان مکان نماند

از بس به باغ برد صبا عطر بهر گل
خاکم به سر که خاک در آن آستان نماند

او خود به اختیار کی این لطف می نمود
تیرش ز جذبه دل ما در کمان نماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.