۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱

ما پای در گل از دل دیوانه ی خودیم
ما غرق خون زچشم سیه خانه ی خودیم

گلخن نمود بر سرما اشک ما خراب
پیوسته خود خراب کن خانه ی خودیم

خون جگر خوریم و نگیریم می ز کس
یعنی همیشه مست زپیمانه خودیم

عمری گذشت و شکوه زلفش نشد تمام
در حیرت از درازی افسانه خودیم

عاشق تو را که بیند از آشنایی یست
ما ای حسن به هرزه نه بیگانه خودیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.