۲۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳

بر سر کوی تو روزی چند جا می خواستیم
از فلک یک حاجت خود را روا می خواستیم

باد بیرون می برد از گلستان گل را مگر
شد نصیب گلستان آن گل که ما می خواستیم

دیر می آرد به مشتاقان نسیم پیرهن
قاصدی چابک تر از باد صبا می خواستیم

در قیامت هم ستم بر ما شهیدان کرده اند
جان به ما دادند و ما جانانه را میخواستیم

دوری از حد رفت می ترسم که بعد از مرگ جان
گم کند گویی که ما انجاش جا می خواستیم

نیست ما را قوت گفتار ورنه وصل یار
با وجود ناامیدی از خدا می خواستیم

از سخندان لب فرو بندم که در ایران نماند
با سخن امروز یک کس آشنا می خواستیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.