۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴

زهر چشم تندخویی گو که دل پرخون کنم
کامرانی بعد ازین بی منت گردون کنم

از برای درد دیگر خانه خالی می کنم
شادمانی نیست گر دردی ز دل بیرون کنم

بخت شد از ناله ام بیدار و تا خوابش برد
ساعتی افسانه خوانم ساعتی افسون کنم

رشک نگذارد که گویم پیش غیرحال خود
از حدیث درد او ترسم دلی را خون کنم

بیش ازین چشم جفا دارم از آن بت کاشکی
می توانستم محبت را ازین افزون کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.