۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷

گفتگویت می دهد یاد از عتاب تازه ای
یار گویا دیده بهرم باز خواب تازه ای

بر رخت بس بود از زلف پریشانت نقاب
از خط مشکین چرا بستی نقاب تازه ای

شب بود آبستن خورشید و خورشید رخت
باشد آبستن به شب مست آفتاب تازه ای

خون عشاق قدیم ارمی خوری دلشان بسوز
کین شراب تازه را باید کباب تازه ای

هم تروهم تازه است این شعر خواهم شاعری
کین زمین تازه را گوید جواب تازه ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.