۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸

چه سود ای باغبان از رخصت سیر گلستانم
که گل ناچیده همچون گل زدستم رفت دامانم

نه از بیم رقیبان امروز وصلش دیده می بندم
که نتواند زبار سخت دل برخواست مژگانم

گرفتم آن که از چنگ غمش گیرم گریبان را
ز چنگ خویش آخر چون برون آید گریبانم

ز لاف عشق خوبان دگر در روز رخسارت
پشیمانی اگر سودی کند من خود پشیمانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.