۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸

لب زخون ترکرده ام تلخ ست می در کام من
کو حریفی تا کند خون جگر در جام من

وعده وصلم به فردا داد اینم بس که یار
این قدر داند که صبح از پی ندارد شام من

صبح کو در خانه بنشین، مهر گودیگر متاب
تیرگی هرگز نخواهد رفت از ایام من

رحم اگر بر من نخواهی کرد بر بدگو مکن
من چه بد کردم که نتوانی شنیدن نام من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.