هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که با زبانی نمادین و پر از تصاویر شاعرانه، مفاهیمی مانند عشق جاودان، رنج و شادی، زیبایی و جمال، و ارتباط بین طبیعت و احساسات را بیان می‌کند. شعر با توصیف شب و نور، ستارگان، و عناصر طبیعی مانند گل و باد، فضایی رمانتیک و عرفانی خلق می‌کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از نمادها و استعاره‌های پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.

شمارهٔ ۲

بنام آن که در دنیای فانی
دهد از عشق عمر جاودانی

ز چاک سینه هردم بیش از پیش
در رحمت گشاید بر دل ریش

بدان بی خود که از نازی بسوزد
به شوخی کز نیازی برفروزد

بدان دردی که درمان نافعش نیست
بدان حسنی که برقع مانعش نیست

بدان رویی که از گل ننگ دارد
بدان خوبی که با خود جنگ دارد

بدان شادی که یک ساعت نیاید
به امیدی که هرگز برنیاید

شبی چون نور وصل خوبرویان
سراسر نور چون روی نکویان

نهاده دست رد بر سینه ی روز
بر او نام شب اما روز نوروز

بدیدی اعمی از فرط ضیایش
نسیم گل در آغوش صبایش

در آن شب فی المثل گر چشمه ی مهر
نمودی از گریبان افق چهر

شدی از نور انجم از افق کم
چنان چون روز از خورشید انجم

فراز بام این فیروزه گلشن
به حدی زهره تابان بود و روشن

که گرهم چشم گشتی آفتابش
کشیدی میل از تیر شهابش

بس آسان بودی از نور و ستاره
نمودی در بدن جان را نظاره

فتان خیزان ز دست شحنه ماه
فکنده خویشتن را سایه در چاه

برون ز اندازه انجم می طپیدند
مگر از شادی شب می بریدند

من و چندین ز یاران سخن سنج
همه برده در انواع هنر رنج

چو عقل اولین را نیک بینان
صف آفاق را بالانشینان

همه آوازه در عالم به آواز
ز موسیقی خداشان داده اعجاز

به هر دستی که سوی گوش بردند
ملک را در فلک از هوش بردند

به می خوردن بهم بنشسته بودیم
خرد را رخت برخر بسته بودیم

گرفته شیشه را چون جان در آغوش
زمستی کرده نام خود فراموش

لبالب کرده ساقی شیشه زان می
که گر در بحر ریزی دردی از وی

سحاب از آب ازان دریا برآرد
نه باران بر زمین خورشید بارد

اگر رنگی فرو شوید بدان چهر
به جای موی روید بر تنش مهر

فروغش خانه سوز محنت و غم
نسیمش نایب عیسی مریم

چو در شیشه شدی آن باده ناب
نمودی بار دیگر شیشه را آب

چو لب را کرد تر زان تنگ لاله
نیامد بر زمین پای پیاله

در آن مجمع یکی رشک پری بود
که سر تا پای ناز و دلبری بود

فکنده از سر زلف معنبر
رسن در گردن خورشید انور

ستاده بر درش خورشید از دور
به یک پا از یکی دریوزه ی نور

به عالم شهره اندر از خوبرویی
کنیز خانه زاد او نکویی

اگر بودی به دور ماه کنعان
نمی بردند چندان رنج اخوان

که از شرم جمالش بی توقف
خود اندر چاه می افتاد یوسف

به گرداگرد رخسار نکویش
ز مروارید تابان عقد رویش

تو گفتی عابدی آن زلف سرکش
چو دیده سبحه افکنده در آتش

به پای خود فکنده زلف شب فام
ولیکن دیگران را بسته در دام

ز رشک جبهه آفاق سوزش
ز شرم انجم عالم فروزش
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.