۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷

خراش سینه شد امروز عیش دینه ی ما
چه سنگ بود که آمد بر آبگینه ی ما

ستاره تیره و طالع ضعیف و بخت زبون
بقرنها نتوان یافتن قرینه ی ما

شکست گرمی بازار گنبد مینا
چو آفتاب تو پیدا شد از مدینه ی ما

تو دور میروی از راه ورنه نزدیکست
رهی بسوی تو باز از شکاف سینه ی ما

زحال خویش نگردد چنانکه نقش نگین
در آب و آتش اگر افگنی سفینه ی ما

چه جای جام جم اکنون که عشق شد ساقی
زلال خضر بود جرعه ی کمینه ی ما

تو دوست باش فغانی و بد مگردان دل
ببند خلق جهان، گو کمر بکینه ی ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.