۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱

غریب کوی تو بی ناله ی حزین ننشست
نداشت صحبت و با هیچ همنشین ننشست

نه مرغ بر سر من مور نیز خانه گرفت
کسی به راه بت خویش بیش ازین ننشست

چه غم ز دامن آلوده ی منست ترا
که گرد غیر به دامان و آستین ننشست

ز خاک کشته ی زهر فراق سبزه دمید
هنوز یکسر مویت بر انگبین ننشست

گل مراد ز روی تو شمع مجلس چید
که تا نخاست ازو شعله بر زمین ننشست

هزار زهره جبین رام تازیانه ی تست
بدین ظهور بلند اختری بزین ننشست

خراب آن دو لب لعل یار خویشتنم
که هرگز او ز حیا با بتان چین ننشست

خوش آن حریف که هر چند درد درد کشید
گره به گوشه ی ابرو نزد غمین ننشست

حسود بر دل تنگم هزار داغ نهاد
که یکرهش عرق از شرم بر جبین ننشست

به دامن تو چه زیباست قطره های شراب
به برگ لاله و گل شبنم این چنین ننشست

برای صبح وصالت فغانی مهجور
شبی نرفت که تا روز در کمین ننشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.