۱۲۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۱

از جور گلرخان دل من خوار و زار شد
چندان جفا کشید که بی اعتبار شد

ای آرزوی دیده و دل بهر دیدنت
عمرم تمام صرف ره انتظار شد

حیرت نصیب دیده ی شب زنده دار گشت
حرمان حواله ی دل امیدوار شد

رفتیم بیرخ تو به نظاره ی چمن
بر هر گلی که دیده فگندیم خار شد

در گریه اختیار ندارم که دیده ام
از گریه در فراق تو بی اختیار شد

گفتم رخت بینم و گیرد دلم قرار
آن خود بلای جان من بیقرار شد

از جلوه ی تو آه فغانی علم کشید
در دل غمی که داشت نهان آشکار شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.