هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی‌های گذرا و ناپایدار طبیعت و زندگی اشاره دارد. با آمدن خزان، گلستان و شور بلبل از بین می‌رود و تنها خیالی از آنچه بوده باقی می‌ماند. شاعر از ناپایداری زیبایی‌ها، فقدان تعادل در جهان، و نبودن قطره‌ای زلال در ابر سخن می‌گوید و در نهایت دعوت به رهایی از کدورت‌ها می‌کند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌های پیچیده و نگاه انتزاعی به زندگی نیازمند سطحی از بلوغ فکری است.

شمارهٔ ۱۸۹

خزان رسید و گلستان به آن جمال نماند
سماع بلبل شوریده رفت و حال نماند

نشان لاله ی این باغ از که می پرسی
برو کز آنچه تو دیدی بجز خیال نماند

بشکل و رنگ رخت از خزان کمالی یافت
ولی چه سود که آخر بدان کمال نماند

چو آفتاب که مغرور حسن و طلعت شد؟
که چون خزان دم آخر در انفعال نماند

کجاست کشتی می تا برآورم طوفان
که در مزاج جهان هیچ اعتدال نماند

چگونه از صدف تشنه در برون آید
چو در سحاب کرم قطره یی زلال نماند

بیا که برد فغانی غبار غیر از دل
کدورتی که بود موجب ملال نماند
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.