۱۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۴

با چون منی چرا می چون ارغوان خورند
بگذار تا به کوی تو خونم سگان خورند

مغرور ناز و غمزه ی خویشی ترا چه غم
بیچاره آنگروه که بر دل سنان خورند

خونابه ی دلم ز تو ای گل نه اندکست
دردیکشان عشق تو رطل گران خورند

دیوانگان عشق ترا خواب و خور حرام
آنانکه عاشقند چرا آب و نان خورند

شیران مرغزار تو ای مشگبو غزال
بخشند صید را و دل خون چکان خورند

تاب زبان خلق نداری شکر مخواه
دانی که عافیت طلبان استخوان خورند

خونم حلال گر نکشی پیش دشمنم
این باده را ز دیده ی مردم نهان خورند

گر کوه غم رسد ز تو دل بد نمی کنم
یاران مهربان غم یاران بجان خورند

می خور فغانی از کف خوبان که جور نیست
جامی که دوستان برخ دوستان خورند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.