۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۵

ببستر افتم و مردن کنم بهانه ی خویش
بدین بهانه مگر آرمش بخانه ی خویش

بسی شبست که در انتظار مقدم تو
چراغ دیده نهادم بر آستانه ی خویش

بیا که هر که بدانست قیمت دم نقد
بعالمی ندهد عیش یکزمانه ی خویش

بعشوه ی می و نقلت بدام آوردم
دلت چگونه ربودم به آب و دانه ی خویش

حسود تنگ نظر گو بداغ غصه بسوز
که هست خاتم مقصود بر نشانه ی خویش

سگ عنان خودم خوان که دولتم اینست
سرم بلند کن از خط تازیانه ی خویش

کلید گنج سعادت بدست شاه وشیست
که بر فقیر نبندد در خزانه ی خویش

نه مرغ زیرکم ای دهر سنگسارم کن
چرا که برده ام از یاد آشیانه ی خویش

مرو که سوز فغانی بگیردت دامن
سحر که یاد کند مجلس شبانه ی خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.