۱۷۲ بار خوانده شده
می رسد عشق و دل افسرده می آرد بجوش
آه ازین آتش که خون مرده می آرد بجوش
ما هلاک غمزه ی آن شوخ و او گرم شکار
باز خون صید پیکان خورده می آرد بجوش
می رود مستانه می گوید بسوز و دم مزن
این سخنها عاشق آزرده می آرد بجوش
تنگدل ماییم ورنه غنچه ی او را چه باک
زانکه جانهای بلب آورده می آرد بجوش
رفته بودم در عدم از یک اشارت باز خواند
آن مسیحا صد چنین دل مرده می آرد بجوش
آتشی هست اینکه می ریزد فغانی اشک گرم
وز جگر این قطره ی نشمرده می آرد بجوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
آه ازین آتش که خون مرده می آرد بجوش
ما هلاک غمزه ی آن شوخ و او گرم شکار
باز خون صید پیکان خورده می آرد بجوش
می رود مستانه می گوید بسوز و دم مزن
این سخنها عاشق آزرده می آرد بجوش
تنگدل ماییم ورنه غنچه ی او را چه باک
زانکه جانهای بلب آورده می آرد بجوش
رفته بودم در عدم از یک اشارت باز خواند
آن مسیحا صد چنین دل مرده می آرد بجوش
آتشی هست اینکه می ریزد فغانی اشک گرم
وز جگر این قطره ی نشمرده می آرد بجوش
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.