۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۱

سراسر شیوه ی نازست سرو ناز پروردش
ولی در جلوه ی جولان نمی یابد کسی گردش

خیال جوهر فرد دهانش جان مشتاقان
ز هستی فرد سازد جان فدای جوهر فردش

گرفتاری که حیران جمال اوست روز و شب
نبیند راحت از خواب و نباشد لذت از خوردش

کسی را سجده ی محراب ابرویش قبول افتد
که اشک سرخ پیدا باشد از رخساره ی زردش

بقدر حال خود هر کس بدین در تحفه یی دارد
من مسکین ندارم هیچ غیر از تحفه ی دردش

باظهار محبت هر که خود را مرد ره داند
گر از تیغ ملامت رو بگرداند مخوان مردش

فغانی با گل و گلزار عالم داشت دلگرمی
هوای گلرخی از هستی خود ساخت دلسردش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.