۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۸

عاشقانرا نه گل و باغ و بهارست غرض
همه سهلست همین صحبت یارست غرض

غرض آنست که فارغ شوم از کار جهان
ورنه در گوشه ی میخانه چکارست غرض

جان من بیجهت این تندی و بدخویی چیست
گر نه آزار دل عاشق زارست غرض

آفت دیده ی مردم ز غبارست ولی
دیده را از سر کوی تو غبارست غرض

هوس دیدن گل نیست فغانی ما را
زین چمن جلوه ی آن لاله غدارست غرض
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.