۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۲

ترا گزیده برای گزند خویشتنم
هلاک میطلبم نه بیند خویشتنم

گل مراد ز نخل تو آنقدر چیدم
که شرمسار ز بخت بلند خویشتنم

تو گرم گشته و من دل نهاده بر آتش
چه حالتست که هم خودسپند خویشتنم

ز عیش تلخ خودم خنده آید ای دشمن
کند هلاک همین زهر خند خویشتنم

گرم مراد نبخشی مراد خاطر تست
نه بر مراد دل دردمند خویشتنم

بعشق اگرچه همه عمر پند خود دام
کفایتی نشد آخر ز پند خویشتنم

نه صید لاغر یارم فغانی از چه سبب
بدست زور کشد در کمند خویشتنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.