۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸۱

فصل خزان گذشت و رخ زرد من همان
بلبل ز ناله ماند و دم سرد من همان

رنگ از رخ چمن شد و برگ درخت ریخت
وین داغ کهنه بر دل پر درد من همان

گشتم غبار و رفتم ازین خاکدان برون
باشد براه او اثر گرد من همان

نتوان بصد چراغ دلی در زمانه یافت
بر اوج دلبری مه شبگرد من همان

نقش مراد خویش فغانی نیافتم
ماندست با فلک بعقب نردمن همان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.