۱۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۵

هرگز بکسی باز نشد چشم و لب تو
آه ای پسر از این همه شرم و ادب تو

ما خود ز ندامت سرانگشت گزیدیم
تا روزی دندان که باشد رطب تو

نزدیک رسم، رانی و از دور زنی تیر
دشوار بود قصه ی من در طلب تو

زنجیر شود پاره و از جای رود کوه
زینها که کشیدم من زار از سبب تو

این سوز نه از گرمی خونست فغانی
معلوم نکردیم که از چیست تب تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.