۱۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۸

منمای سوار گردی بعنان تو روانه
نروم ز پیش راهت بجفای تازیانه

در خرگهت ندانم ز چه گشته ارغوانی
مگر آنکه دادخواهی زده سر بر آستانه

شب هجر بیتو وحشت بودم ز سایه ی خود
سزد ار چراغ روشن نکنم بکنج خانه

منم آنکه نخل عیشم ز بتان نبست صورت
نه به آه پر شراره نه به اشک دانه دانه

بمحبت تو جمعی شده گرم خون، ولیکن
من داغدار سوزم بستم درین میانه

غم هر کسی که دیدم به ترانه یی بسر شد
بجز از غم دل من که فزون شد از ترانه

من زخم خورده جایی نگذشتم ای فغانی
که چو سایه سیل خونی نشد از پیم روانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.