۱۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۸

گر بگویم بتو ای مه که چه زیبنده ی نازی
رخ بر افروزی و از عشوه و نازم بگدازی

گر بدانی که چه خوبست خطت بر ورق گل
یکنفس آینه از پیش نظر دور نسازی

کشته و مرده ی آنم که برعنایی و شوخی
نرگس از سرمه سیه سازی و سنبل بطرازی

آفتابی و منت ذره ی خورشید پرستم
آه اگر بر سرم آیی ز پی بنده نوازی

تا کی از آینه ی همنفسان زنگ زدودن
ما در آب و عرق از رشک و تو در خنده ی نازی

روز کوتاه حیاتم سیه از هجر وز امید
چشم دارم که شب وصل نهد رو بدرازی

کشته افتاده فغانی ز کمین ساختن تو
صید در خون جگر غرق و تو مشغول ببازی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.