۱۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۷

چنان شد گریه ی من در فراق لاله رخساری
که چندین چشمه ی خون سر زد از هر طرف گلزاری

مرا بس گرم می پرسی که چونی از تماشایم
تو حال دیگران را پرس من در آتشم باری

بقند و گل نوازی دیگران را چون دهی ساغر
چه شدهم می توان کند از دل آزرده یی خاری

بذوق انگبین تن در ملامت داده ام ورنه
زهر خار گلستانت چرا می دیدم آزاری

هزاران شمع روشن می توان در یکنفس کشتن
چراغ مرده یی را زنده کن گر می کنی کاری

ملولم زین گدایی شوخ من تلخی بگو باری
گرم چیزی نمی بخشی خموشم کن بگفتاری

نیی بلبل فغانی سر بتاب از پای سرو و گل
بیا گر همتی داری، قدم نه بر سر داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.