۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲

شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت
که روز من به شب تیره در گمان انداخت

که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی
که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت

دو زلف پرگرهت گر نگه کنی دو شب اند
که روز روی تو خود را در آن میان انداخت

شگفت مانده ام از چشم جادوی تو که چون
به نیم روز گره در شبی چنان انداخت

بسا که روز به شب کردم از غمت که رخت
نگفت سایه بر آن ناتوان، توان انداخت

به روز من منشیناد چشمت ارچه دلم
ببرد و در شکن زلف دلستان انداخت

هر از جان امامی فدای آن شب و روز
که وصف هر دواش آتش در استخوان انداخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.