۴۶۵ بار خوانده شده

غزل ۴۳۴

ما در خلوت به روی خلق ببستیم
از همه بازآمدیم و با تو نشستیم

هر چه نه پیوند یار بود بریدیم
وآنچه نه پیمان دوست بود شکستیم

مردم هشیار از این معامله دورند
شاید اگر عیب ما کنند که مستیم

مالک خود را همیشه غصه گدازد
ملک پری پیکری شدیم و برستیم

شاکر نعمت به هر طریق که بودیم
داعی دولت به هر مقام که هستیم

در همه چشمی عزیز و نزد تو خواریم
در همه عالم بلند و پیش تو پستیم

ای بت صاحب دلان مشاهده بنمای
تا تو ببینیم و خویشتن نپرستیم

دیده نگه داشتیم تا نرود دل
با همه عیاری از کمند نجستیم

تا تو اجازت دهی که در قدمم ریز
جان گرامی نهاده بر کف دستیم

دوستی آن است سعدیا که بماند
عهد وفا هم بر این قرار که بستیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۴۳۳
گوهر بعدی:غزل ۴۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.