۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳

با من ای مردمک دیده نظر نیست تو را
عشق تو بی خبرم کرد و خبر نیست تو را

ما به غم جان بسپردیم و تو آگاه نیی
غم یاران وفادار مگر نیست تو را

مایهٔ حسن تو آواز خوش و رویِ نکوست
پس اگر چیز دگر هست وگر نیست تو را

چند در کارِ جفا تیز کنی مژگان را
آخر ای جان به کسی کار دگر نیست تو را

کیمیایی ست حدیث تو خیالی لیکن
ره نداری پی آن کار، چو زر نیست تو را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.