۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴

باد بر زلف تو بگذشت که عنبر بوی است
گل مگر روی تو دیده ست که خندان روی است

بیش از این نیست به نقش دهنت نسبت من
که میان من واو تا به عدم یک موی است

خون به جو می رود از دیدهٔ مردم زین غم
کآب رو در ره سودای تو آب جوی است

جست و جوی دل گم گشتهٔ ما بر لب توست
نشنیدی که لب لعل بتان دلجوی است

نه خیالی سخن از زلف تو می گوید و بس
هرکه دیوانهٔ عشق است پریشان گوی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.