۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱

تا سنبل زلفت خبر از گلشن جان گفت
قدّت سخن از راستی سرو روان گفت

آنی ست تو را در مه رخسار که نتوان
تا روز قیامت صفت خوبی آن گفت

انوار دل و سوز زبان جست ز من شمع
ز آنست که دل راز تو پوشید و زبان گفت

خواهم که به جان راز سگ کوی تو گویم
امّا سخن دوست به دشمن نتوان گفت

تا دید خیالی که به از جان و جهانی
جان داد به سودای تو و ترک جهان گفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.