۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۲

تا ز خاک قدمت باد خبر می آرد
سرمه را دیده کجا پیش نظر می آرد

باد صدبار سر زلف تو را جانب رخ
می برد تا که شبی را به سحر می آرد

هر معمّا که به صد خون جگر گفت دلم
اشک می آید و چون آب به در می آرد

پا منه بر سرِ آن رهگذر ای دل گستاخ
سروِ ما را چو از این راه گذر می آرد

هر شبی اشک خیالی ز ره دریا بار
پیش کش نزد خیال تو گهر می آرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.