۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۵

ز غمزه چشم تو چون تیر در کمان آورد
خطت به ریختن خون من نشان آورد

کمند زلف تو یارب چه راهزن دزدی ست
که بُرد نقد دل ما و رو به جان آورد

به نازکی کمرت هر دلی که از مردم
ربوده بود به یک نکته در میان آورد

به یاد لطف عذار تو مردم چشمم
هزار بار دم آب در دهان آورد

گذشته بود خیالی ز کوی رسوایی
خیال زلف تواش باز موکشان آورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.