۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۴

ز بهر غارت جان عشق لشکر اندازد
به هر دیار که رو آورد براندازد

گهی که چشم تو فرمان دهد به خون ریزی
نخست تیغ تو از ذوق آن سراندازد

میان ما و غمت محرمی ست لیک رقیب
بر آن سر است که ما را به هم دراندازد

مرا ز پای در انداخت دست محنت تو
هزار بار برآنم که دیگر اندازد

کمان کین مکش ای فتنه جو که نزدیک است
که مرغ روح ز سهم بلا پر اندازد

اگر حدیث خیالی به حشرگاه رسد
ز عشق ولوله در صفّ محشر اندازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.