۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۰

کسی که خاک درِ دوست نیست افسر او
گمان مبر که بوَد ملک وصل در خور او

دلی که در خور گنجینهٔ محبّت نیست
مقرّر است که قلب است اصل گوهر او

به دور آن لب میگون دگر ملاف ای خضر
ز آب چشمهٔ حیوان که خاک بر سر او

ز جویبار بقا سروم آب خور دارد
تو ای سمن چه خوری تا شوی برابر او

گمان مبر که خیالی به هیچ باب دگر
دهد به منصب شاهی گداییِ دراو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.