۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۱

لاله کز گل می برد دل چهرهٔ رعنای او
چون کند چون نیست کس را با رخت پروای او

لاف خوبی سرو قدّت را رسد زیرا که هست
شیوهٔ رندی قبایی راست بر بالای او

چون کند دل خود فروشی با سر زلفت که نیست
نقد جان را قیمتی در حلقهٔ سودای او

هرکه را در جان ز تاب آتش دل همچو شمع
هست سوزی می توان دانست از سیمای او

تا قدح هردم چرا بوسد لب میگون او
ز این حسد عمری ست تا من می خورم غمهای او

مطربا چون عود سر تا پای خود در چنگ غم
تا نمی سوزد نمی داند کسی غوغای او

با خیالی کاش از این دلسوزتر بودی غمت
تا نهانی شادمان بودی دل تنهای او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.