۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۸

همه شب در غم آن ماه پاره
همی بارد ز چشم من ستاره

بینداز اشک را ای دیده از چشم
کز او شد راز پنهان آشکاره

دلم صدپاره گشت از هجر و بیم است
که خون گردد در این غم پاره پاره

من حیران به یک نظّارهٔ تو
شدم از خویش و مردم در نظاره

به مویی جان ز زلفش بردی ای باد
چگونه جستی از تارش کناره

گذر سوی خیالی کز خدنگت
به دل سوراخها دارد گذاره
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.