۲۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴

وقت صبوحست ای پسر برخیز و در ده جام را
تا فرصتی داری بدست از کف مده هنگام را

خیز ایغلام و رقص کن چون صوفیان اندر سماع
مطرب بزن چنگی بدف ساقی بیاور جام را

در دفتر زهد و ریا از آب می آتش فکن
تا پختگی حاصل شود این زاهدان خام را

زآن آب آذرگون بده کامد نسیم آذری
باد صبا بر بلبلان از گل ببر پیغام را

زاهد بنه سبحه زکف زنار بر بند از شعف
نفریبد از این دانه کس بردار از ره دام را

نام نکو در کیش ما ننگست بهر عاشقان
خیزو ببر مژده زما آنشیخ نیکو نام را

چشمانش و آن ابروان دانی چه باشد فی المثل
گر دیده تیغی چون بکف ترکان خون آشام را

امشب شب وصلست هان نوبت مزن ای نوبتی
مرغ سحر گو بر مکش آواز نافرجام را

آغاز این شب نیک شد آوخ سحر نزدیک شد
یا رب که چون آغاز ما نیکو کنی انجام را

خاصان بزم عشق را از شنعت عامی چه غم
هر کس ببزم خاص شد پروا ندارد عام را

گیرد دو عالمرا فرو آشفته کفر زلف او
این کافران از جادوئی رونق برند اسلام را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.