۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵

عین درمان شمرد عاشق بیماری را
که طلبکار تو عزت شمرد خواری را

کشه عشق حیات از لب جانان دارد
دردمندت بخرد بستر بیماری را

هر که در مصر دلش پرتو یوسف باشد
کی خریدار شود یوسف بازاری را

خیل ترکان که پی غارت جان بسته کمر
کسب کردند چشمان تو خون خواری را

نکهتی زان سر زلف ار ببرد باد صبا
نگشایند بچین دکه ی عطاری را

خط و خال و مژه و زلف تو با هم گفتند
دزد از این سلسله آموخته طراری را

حذر از غمزه فتان دو چشمت که به شهر
ختم کرده به جهان شیوه ی عیاری را

من بی سیم و زر و عشق بت سیم تنی
که به یک ذره ی زر می نخرد زاری را

چهره زرد سزاوار بود عاشق را
عشق از کس نخرد عارض گلناری را ‏

کی وفا دیده آشفته از این سنگدلان
طلب از پیر مغان رسم وفاداری را

آن طبیب دل مجروح علی نفس شفا
که به بیمار دلان کرده پرستاری را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.