۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

ای از شکنج زلف تو برپای دل زنجیرها
بگسسته تار طره ات عقد همه تدبیرها

در پیشه ی عشق اررسی بینی عجایبها بسی
کانجا بصید شیرها آموخته نخجیرها

زاهد بنه سبحه زکف زنار بر بند از شعف
کاین سبحه صد دانه شد دام همه تزویرها ‏

جام می بیغش بکش تا قلب تو صافی شود
کز خاک پاک میکده شد مایه اکسیرها

ساقی زیک خم دادمی دیوانه و فرزانه را
یک باده و از نشه ی اش پیدا شده تغییرها

هم نرم شد سنگین دلش هم غیر رفت از محفلش
آری زآه نیمشب آید چنین تأثیرها

پیکان بجای استخوان اندر بدن دارم نهان
از بس از آن ابرو کمان در سینه دارم تیرها

چشمت چو ترکان ختن خونخوار و مست وراهزن
زابرو بقصد جان من دارد بکف شمشیرها

زنجیر اگر عاقل کند دیوانه را ای عاقلان
آشفته شد دیوانه تر از حلقه زنجیرها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.