۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱

درده خبری بما هم امشب
کز سینه برآمد آهم امشب

گو شمع میار در شبستان
کامد بشبانه ما هم امشب ‏

آمد بسیاه چالم آن مه
با یوسف خود بچاهم امشب

در ظلمت زلف خضر خطت
داده بلب تو راهم امشب

معشوق مرا گدای خود خواند
از دولت عشق شاهم امشب

ساقی قدحی بیاد او بخش
کایزد بخشد گناهم امشب

هر چند گناهکار عشقم
اشکم شده عذرخواهم امشب

در دل نبود بغیردلدار
باشد دل من گواهم امشب

دادم بنگاه تو دل و دین
شرمنده آن نگاهم امشب

تا سر بنهم بپای خورشید
چون شمع بصبحگاهم امشب

آشفته شب اسیر تا راست
ای زلف بده پناهم امشب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.