۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۲

بچهره ات شده آنزلف مشکفام نقاب
بدان صفت که حواصل بزیر پر عقاب

تو را بزلف نژند آمده حجاب جمال
که دود تیره بر آتشکده شده است حجاب

نه دل خراب تو شد زاولین نظر ای عشق
برای چیست که لشکرکشی بملک خراب

زسیم خام تو ابریشم دلم بگسیخت
کمند تافته شصت خم بچهره متاب

بباغبان که بگوید حدیث از آن لب لعل
که خون خلق بخورد آن دو غنچه سیرآب

پی گزند دلم زلف بر رخت لرزان
چو عقربی که برآید بسیر در مهتاب

دهان تنگ تو رانیست جای گفت و شنید
که فارغم زسؤالش که نیست جای جواب

کجا سفینه دلرا سکون پدید آید
مرا که مردم دیده فتاده در غرقاب

تو را که آب حیات است در کف ایساقی
بیا و تشنه لبی را بجرعه دریاب

تو را که نفس پرستی چه لاف حق گوئیست
مگو که باشد آشفته مدعی کذاب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.