۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱

شاها تو خود غریبی و آشفته ات غریب
رحمی که بر غریب بود مهربان غریب

میکشد عاقبتم درد غم عشق حبیب
بود آیا که کند چاره این درد طبیب

همه یاران سفری گشته و من مانده به جا
خرم آن روز که گویی سفری گشت رقیب

تا تو ای روح روان پای نهادی به رکاب
روح من گرد صفت رفت به دنبال رکیب

منم آن مرغ که غربت بودم صحن چمن
زآشیان مرغی اگر دور شود هست غریب

دام تزویر بود سبحه و زنار دلا
خویشتن را تو باین دام بیا و مفریب

ناشکیب است بلی عاشق صادق از دوست
عاشق آن نیست که در دل بودش صبر و شکیب

عجب آن نیست که از غیر خطا رفت به دوست
گر خطائی زود از دوست بتو هست عجب

نه مسلمان به من آشفته وفا کرد نه گبر
ببرم رشته ی سبحه شکنم عود و صلیب

دادخواهی به علی کن زخطای اغیار
که بود دست خداوند و رقیب است و حبیب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.