۱۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۱

دیوانه ای که از تو در او وجد و حالتست
گر حرف کفر گفت نه جای ضلالتست

بر فتوی حکیم بده می ببانگ چنگ
زاهد که منع باده کند از جهالتست

پیغمبران بخلق کنند ار رسالتی
جبریل عشق را برسولان رسالتست

زنگ ملال زآینه دل بشو زمی
کائینه خانه را نه محل ملالتست

سرد رهت فکنده و ایستاده منفعل
سر بر نیاورم که مقام خجالتست

صوفی بوجد و حال نیابد سماع عشق
حالات عشق را نه مقام و مقالتست

درندگان دشت پرستاریش کنند
لیلا گرش بحالت مجنون کفالتست

عشقت پی خرابی دل میکشد سپاه
شه را بملک خود نظر استمالتست

آشفته پا زسلسله زلف او مکش
عمری که صرف عشق نگردد بطالتست

جهدی بکن که خاک شوی بر در مغان
کاکسیر را بمس اثر استحالتست

شاه نجف امیر عرب خسرو عجم
کاسلام را زتیغ کج او دلالتست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.